آرتین عزیزمونآرتین عزیزمون، تا این لحظه: 12 سال و 24 روز سن داره
آیلین نازنینمونآیلین نازنینمون، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

آرتین

وسایل مورد علاقه من برای بازی

این روزا من زیاد به اسباب بازیهام علاقه نشون نمیدم. آخه دوست دارم با وسایل خونمون بازی کنم. مثلا تا کنترل ها رو میبینم تو یه چشم به هم زدن خودم و بهشون میرسونم کلی باهاشون ور میرم و طبق معمول مزشونو هم امتحان میکنم قراره باباییم یه دونه کنترل تلویزیون برام بگیره که وسیله بازیم باشه تا مامانیم هی از دستم نگیرتش وسیله دیگه ای که من خیلی بهش علاقه دارم سیم و کابله مامانم این روزا یکی دو تا شارژر یا کابل دوربین یا هارد رو میده بهم تا باهاشون بازی کنم زمانی خوش به حالم میشه که هم کنترل ها و هم چند تا سیم دم دستم باشه. کلی کیف میکنمو مدت زیادی باهاشون سرگرم میشمو بازی میکنم ...
30 مهر 1391

من نیم ساله شدم

16 مهر 1391 من نیم ساله شدم امروز مثل یک مرد رفتم و واکسنهای 6 ماهگیمو زدم. مثل همیشه موقع زدن واکسن دردم اومد و یه کوچولو گریه کردم. اینبار 2 روز تب کردم و مامانیم شب و روز مواظبم بود تا تبم بالا نره. این دو روز یکم بد اخلاق شده بودم. آخه هم تب داشتم هم موقع چهار دست و پا رفتن پاهام دردمیکردن و مامانیم همش من و تو بغلش نگه میداشت تا پام درد نکنه . من یکی دو روزه که میتونم بشینم و کلی ذوق میکنم. دیگه از بغل زیاد خوشم نمیاد . همش دوست دارم رو زمین باشم، غلت بزنم، چهار دست و پا برم و بشینم و با اسباب بازیهام بازی کنم امروز دورو برم انگار داره  یه بوهایی میاد! یعنی بوی چیه؟ برم ببینم. . . ...
25 مهر 1391

جنگلهای ارسباران و اولین زخمی شدن من

اواخر شهریور، ما تصمیم گرفتیم به همراه خاله نگار و عمو یاسر یکی دو روزی رو بریم قلعه بابک و جنگلهای ارسباران تا از هوای خوب اواخر تابستون لذت ببریم. چهارشنبه عصر از تبریز حرکت کردیم به طرف جلفا و شب رو کنار رود ارس اتراق کردیم.البته من تا سوار ماشین شدم خوابم برد. پنج شنبه صبح من زودتر از همه بیدار شدم و با مامانیم  دوتایی رفتیم یکم قدم زدیم. من اولین بارم بود که یک رودخونه رو میدیدم. بعد از یکم گردش برگشتیم و بقیه رو بیدار کردیم و صبحانه خوردیم. (البته صبحانه خوردن ...) بعد من و مامانیم رفتیم دیدن دوست جون جونی مامانم یعنی خاله فریبا که تو دانشگاه جلفا کار میکنه. بعد از اونجا میخواستیم حرکت کنیم به ط...
25 مهر 1391

سفر به ارومیه

5 شهریور ما یکی دو روزی رو مهمون خونه پسر خاله مامانم در ارومیه بودیم.اونجا حسابی بهم خوش گذشت. حتی هندوانه سواری هم کردم من عاشق گلهای توی باغ پسر خاله شده بودم و از هر فرصتی برای چشیدن طعم گلها استفاده میکردم 6 شهریور  وقتی 145 روزه بودم برای اولین بار پشت رول نشستم. حس عجیبی داشت. دوس داشتم مثل باباییم رانندگی کنم ولی یه مشکل بزرگ داشتم . . . مشکل این بود که  پاهام هنوز خیلی کوچولو بودن و به پدالها نمیرسیدن ولی با خودم فکر کردم حالا که دستم به سوییچ  میرسه بهتره مزه اش رو یه امتحانی بکنم که البته اصلا مزه خوبی نداشت       ...
6 مهر 1391

زلزله

درست چند روز بعد از  واکسن چهار ماهگی بود که من اولین زلزله زندگیم رو تجربه کردم. خیلی ترسناک بود. هم خونه و هم وسایلای توش تکون میخوردن. من اولش فکر میکردم اینم یه جور بازیه آخه تا زمین شروع کردبه تکون خوردن مامانم من و بغل کرد و دوید تو حیاط. دقیقا نفهمیدم جریان چیه ولی هرچی بود همه هم میترسیدن و هم ناراحت بودن چون تعدادی از هموطنامون تو این حادثه جونشون رو از دست ودادن و عده ای هم بی خانمان شدن. از اونجایی که پس لرزه ها ادامه داشت ما هم جانب احتیاط رو رعایت کردیم و یکی دو شب رو بیرون از خونه گذروندیم   تجربه سختی بود ولی من چون زیاد از چیزی سر در نمی آوردم توی پارک حسابی بهم خوش میگذ...
6 مهر 1391

من چهار دست و پا میرم

امروز اول مهر ماهه. مامانم میگه تابستون و گرما دیگه تموم شده و فصل پاییز از راه رسیده.  من حدودا  دو ماهی میشه که غلت میزنم. تو این مدت تلاش زیادی کردم تا بتونم چهار دست و پا برم. حتی موقع خواب هم غلت میزدم و به شکم میخوابیدم . تا اینکه بلاخره وقتی 5 ماه و نیمه بودم  تونستم چهار دست و پا برم   من خیلی خوشحالم چون حالا دیگه  خودم رو به هر چیزی که رو زمین باشه میرسونم و برمیدارم  و جاتون  خالی قبل از هر کاری اول مزه اش رو امتحان میکنم.                                       ...
1 مهر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آرتین می باشد